سفرنامه مشهد(بازگشت به ساری)
پنجشنبه 18 مهر 92: سلام عروسکم.گلم امروز روز خوبی نبود. حالا برات میگم چرا. صبح که بیدار شدیم تند تند صبحونه خوردیم و وسایلمونو جمع کردیمو تا راه بیوفتیم ساعت 12 شده بود . چندتا عکس قبل از ترک هتل: اینجا بابا داره وسایلو تو ماشین میچینه و چند دقیقه بعد شما تو بغلم خوابت برد. به ظاهر روز خوبی وبد و هوا عالی و ما هم سرحال برای برگشت ولی تقدیر چیزه دیگه ای بود. راه افتادیم بریم سمت حرم برای خداحافظی که ترافیک سنگینی بود و تو همون ترافیک نمیدونم چی شد که یه آن حواسم پرت شد و از پشت زدیم به ماشین جلویییییییییییی. انقدر اعصابم بهم ریخته بو که کم مونده بود اشکم در بیاد. خوشبختانه ما...