فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

سفرنامه مشهد(بازگشت به ساری)

پنجشنبه 18 مهر 92: سلام عروسکم.گلم امروز روز خوبی نبود. حالا برات میگم چرا. صبح که بیدار شدیم تند تند صبحونه خوردیم و وسایلمونو جمع کردیمو تا راه بیوفتیم ساعت 12 شده بود . چندتا عکس قبل از ترک هتل:       اینجا بابا داره وسایلو تو ماشین میچینه و چند دقیقه بعد شما تو بغلم خوابت برد.     به ظاهر روز خوبی وبد و هوا عالی و ما هم سرحال برای برگشت ولی تقدیر چیزه دیگه ای بود. راه افتادیم بریم سمت حرم برای خداحافظی که ترافیک سنگینی بود و تو همون ترافیک نمیدونم چی شد که یه آن حواسم پرت شد و از پشت زدیم به ماشین جلویییییییییییی. انقدر اعصابم بهم ریخته بو که کم مونده بود اشکم در بیاد. خوشبختانه ما...
20 مهر 1392

سفرنامه مشهد(روز پنجم)

چهارشنبه 17 مهر 92: امروز یه روز خوب واسه شما بود.بعد صبحونه شما با خاله فرشته رفتین پارک و کلی بازی کردین و ویتامین د از آفتاب گرفتین و من و بابا حجت و خاله هانیه رفتیم پروما برات یه سرویس طلای خیلی خوشگل گرفتیم .مبارکت باشهههههههه عشقم:     بعد برگشتیم رفتیم رستوران هتل برای نهار و چون مامان تنبلت برات سوپ نپخته بود  از غذای خودمون یه ذره یه ذره بهت دادیم ولی 2 دقیقه نکشید که همش رو بالا آوردی و ( برای اولین بار سالاد سس دار مغز استخوان و سبزی پلو خوردی ) عشقم داره خیاری که یکم روش سس داره میخوره و خوشحالهههههههههه       بعد اومدیم بالا و یه کوچولو خوابید...
20 مهر 1392

سفرنامه مشهد(روز چهارم)

سه شنبه 16 مهر 92: عسلم سلام .امروز صبح تا ساعت 10 خوابیدیم و کلی سرحال از خواب بیدار شدی و اومدیم اتاق مامان فریبا اینا و برات فرنیی که درست کرده بود رو دادیم خوردی البته با هزار تا کلک و ادا اطفار ویکمم زرده تخم مرغ نوش جان کردی . بعدش تا دیدی خاله هانیه حاظر شده بره بیرون شروع کردی سروصدا و پاهات سیخ شد و دستات رو هوا  که یعنی منم میام که مجبور شدم یه چیزی تنت کنم و تا پایین باهاش بری و بعدش منم بهتون ملحق شدم و خاله هانیه و مامان فریبا رفتن بیرون و من و شما و خاله فرشته و مامانجون موندیم تو حیاط و چندتا عکس انداخختیممممممممم. عکسای محوطه هتل: خاله فرشته و مامانجون و رونیا جون:     بس که وسایلی که بای...
20 مهر 1392

سفرنامه مشهد(روز سوم) +روز جهانی کودک مبارک.

کودکم اولین روز کودکی که تجربه میکنی مبارکککککککککککککککککک.     دوشنبه 15 مهر 92: اولین روز کودک به تو گلدونم ، یکی یدونم ، عزیز دردونم مبارک باشه (از طرف خاله هانیه که این پستو نوشته برات) امروز صبح بعد از صبحونه دو قسمت شدیم و یه سریمون رفتن حرم و من و شما و خاله هانیه هم رفتیم پروما یه چرخی بزنیممممم. عکس دخترم در پروما در حال خرید کردن ....     این تلفن موزیکال چراغدار هم  از اونجا واست گرفتیم که عاشقش شدییییییییییی     بعد نهار خوردیم و شما تو بغل ما یه یک ساعتی خوابیدی و بعدش که بیدار شدی هر نی نی که می دیدی محو تماشاشون می شدی و بازی می...
19 مهر 1392

سفرنامه مشهد (روز دوم)

یکشنبه 14 مهر 92: عشقم امروز صبح بالاخره رفتیم حرم .اونجا اولش شما خیلی خوشحال بودی و رو دوش بابا حجت کلی کیف میکردی.اولش که رسیدیم تو حرم از سقاخونه هممون آب خوردیم و به شما هم دادیم: عکس دخترم در حال خوردن آب سقاخونه: بعد رفتی آب بازی و بعد از کلی آب بازی و خیس کردن لباسات نوبت رفتن به داخل حرم شد که شما با بابا حجت رفتی تو و به گفته بابا حجت تا رفتین اون تو شروع که به جیغ و گریه که بابا حجت مجبور شد زیارت نکرده دوباره برگرده حیاط و شما رو دوباره ببره آب بازی تا ما از زیارت بیایم .       نقل قول مامان فریبا که همش طرفدار شماست وقتی خاله هانیه داشت این مطلب رو مینوشت: (مامان فریبا از طرف ...
19 مهر 1392

سفرنامه مشهد + قالب وبلاگ جدید

سلااااااااااااااااااااااااام عسل مامان . بعد یه هفته بالاخرهههههههههههه تونستم بیام و وبتو آپ کنم.ولی بعد یه هفته با یه تغییر اساسی وبلاگت به روز شد. بلهههههههههه قالب اختصاصیه با عکسای خوشمل عشقممممممممم.     مبارکت باشه عسل خانوم. (ممنون مادام بوفی عزیز) بریم سروقت سفرنامه: عشقم هتلی که تو مشهد اقامت داشتیم متاسفانه و با افسوس باید بگم که اینترنت نداشتتتتتتتتتتتت . هتلمون زائرسرای بانک ملی بود که هر ٣ سال یکبار نوبتمون میشه و اصلا فکرشو نمیکردم که بزرگترین بانک جهان اسلام( به قول خودشون که انقدر با افتخار میگن ) اینترنت نداشته باشههههههههههههههه . بگذریم . ولی من تو مشهد بیکار ننشستم و روزانه خاطرا...
19 مهر 1392

کبوترهای حرم در انتظار فرشته آسمونیمون...

عزیزدلم بالاخره سفر مشهدمون جور شد هورااااااااااااا فردا اگه خدا بخواد راهی مشهدیم. امام رضا دارم میام که نذرمو ادا کنم. دارم میام تا فرشتمو بیارم پیشت همون فرشته ای که پارسال ازت خواستمش و منو قابل دونستی و بهم هدیه دادیشششششششش.ما داریم میایم امام رضاا گرچه به قول شاعر کلاغ روسیاهیم ولی هوایی شدیم بریم پابوس امام رضاااااااااااااا   ...
13 مهر 1392

چکاپ ماهانه دکتر حمید.

گل خوشگلم سلام. امروز به اتفاق بابا حجت رفتیم برای چکاپ این ماه شما پیش دکتر حمید. اول بگم که امروز اصلا رو مود نبودی و خیلی خیلی اذیتم کردی و همش گریه میکردی و بهونه میگرفتی غذاتم به زوور خوردی و بااااااااااااااااااز هم سفتیییییییییییییییی فرنی رو به زور اسباب بازی و دوز کلک طی دو ساعت بهت خوروندم . بعدش یه ده دقیقه فقط ده دقیقه خوابیدی و دووباره تا از کنارت تکون میخوردم آنچنان گریه ای میکردی که.... سوپت رو به لطف پهن کردن سفره و گول زدنت که مثلا غذای مارو داری میخوری خوردی و بعدششششششش دو ساعت خوابیدی و گفتم حتما دیگه سرحال شدی ولی بعدش که نوبت عصرونه شدددددد دهنت قفل شد و بلایی به روزگارم آوردی و انقدر همه جا رو کثیف کردی و به همه جا م...
11 مهر 1392

پوشک شماره 4 + عکس

سلام عزیز دلم.یدونه من از دیشب برات پوشک شماره 4 بستممممممم البته امتحانی یه دونه بارلی آوردیم بالا ببینیم چیجوریه آخه شماره قبلی درسته که وزنش به شما میخوره و از نظر وزنی 4 برات بزرگه(10 تا 18)ولی روی رونات کشش جا مینداخت و تصمیم گرفتم 4 ببندم برات دیشب امتحانی برات بستم عالیییییییییی بود حسابی راحت بودی توش .خلاصه دخملم بازم پیشرفت کرده هوراااااااااااا عاشق طرح پوشک بارلیم مخصوصا این شمارش .ولی کیفیتش به پای evy baby نمیرسه فقط یه کارتن ازش برای تنوع گرفتم هههههههههههه     اینم چندتا عکس متفرقه از این روزا..... اینجا دیشبه که رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و شما کلی ذوق کردی وقتی اومدیم بیروننننن   ...
10 مهر 1392

بای بای رفلاکسسسسسسسسسسس....

سلام گل خوشگلم. عزیز دردونه من اومد م بهت بگم که:  به لطف خدای مهربونم از سد غول بزرگی به اسم رفلاکس گذشتیممممم.  اگه صدتا هم از این هوراها بزارم بازم کمهههههههههههه .واقعا خیلی خوشحالم که دیگه رفلاکس نداری و به قول معروف پاک پاکی تقریبا از ٢٠ روزگیت این بالا آوردنهای مکرر شده بود بلای جون من اولا میگفتم حتما زیاده روی میکنی تو خوردن و بالا میاری ولی بعدش خیلی شدیدتر شد تا جایی که انقدر شدت بالا اوردنت زیاد بود که چندین بار به معنای واقعی نزدیک بود خفه بشی.شیرهای بالا آورده میرفت تو حلقت.  واییییییییی یاد اون روزا میوفتم تنم میلرزهه یه بار که خدا تو رو واقعا دوباره بهمون بخشیددددد روز اول عید هیچ وقت یادممم...
8 مهر 1392